آخ که یادم میره
و زمانی فرا می رسد که نوشته های یک مرد بی هیچ اندیشه ای از بین می رود میان سختی کار و رفت ...
View Articleامان از این احساس
وقتی که تو حرف می زنی من مثل کودکی مبهوت تماشا ساکت می مانم تنها چند کلمه بله ، درسته ، خب و... کم آوردم ...
View Articleگذرم به کوی عشق است
عشق گذرگاه باریکی ست و آدمها کاروانند در این گذرگاه هر کس راه زنی دارد که منتظر عبور اوست یا باید تسلیم شد ، ...
View Articleخواب می برد . خوابت برد
گاهی بیدار میشوی از خوابی که خواب نبود تنها بسته ماندن چشمهایی که سنگین شده است حسی درونت را قلقلک میدهد برای دوباره پلک ...
View Articleیه جای خلقتت می لنگه
و خداوند بالشی دارد برای خوابیدن وقتی که چشمهایت این همه تلخی را می بیند خداوند به بهانه ی خوابیدن سرت را گرم بالش می ...
View Articleپاسخ
من پاسخی از تو نمی خواهم عزیزم حرف لبانت از دو چشمان تو پیداست پلکی بزن ، این گوش های من چه ...
View Articleبی حرکت شدی مثل مجسمه
زندگی با یک مجسمه تجربه ی جالیست هر چه که می خواهی را برآورده نخواهد کرد و تو هر چه که می ...
View Articleای بیست و هفت سالگی عجیب
وقتی بخاطرش از بوی عطری که دوست داری صرف نظر میکنی و از عطر مورد علاقه اون استفاده میکنی خوبه اما وقتی که رابطه ...
View Articleگدایی
شبیه دستان کودکی شده امکه هر روز سمت هزاران غریبه دراز می شوداما تنها یک آشنادرد او را می فهمد و ...
View Articleخودت رو مغرور نکن
یه موقعی انقدر مغرورانه برخورد میکنیم با محیط اطرافمون با آدمهایی که باهاشون در ارتباطیم انقدر خودمون رو میگیریم خودمون رو درگیر یه ...
View Article
More Pages to Explore .....